حکایت سیاسی: *هرکس ملت و قوم خود را بفروشد باید سرش جدا شود؟!**گویند روزی کبکی را برای فروش نزد سلطان آوردند با قیمتی بسیار بالا.* درکشوری فرسنگها دورتر از ایران سیاستبازان برای رسیدن به قدرت، نامزد خاصی را به جامعه معرفی میکردند. *سلطان، حکمت قیمت زیاد کبک را پرسید و فروشنده گفت با استفاده از این کبک برای شکار دام پهن کرده و این کبک را نزدیک دام رها میکنم.* در آن کشور، شکارچیان سیاسی با ترفند تَکرار دام تکرار ا برای فریب پهن میکردند و دیگران را دام می انداختند. *فروشنده برای کسب ثروت در ادامه توصیف کرد که این کبک آوازی خوش سر میدهد و کبک های دیگر به سراغش میآیند و در دام ما گرفتار میشوند.* سیاستبازان آن کشور، با ذکر خصوصیات نامزد اجاره ای برای گرفتن انتقام سیاسی با دادن وعده های دروغین ترفند طعمه و دام را در دستور کار خود قرار میدادند. *سلطان با شنیدن اوصاف آن کبک، امر به خرید کبک کردند.* سیاستبازان آن کشور برای فروش عزت و اقتدار کشورشان پیام می دادند که برای انجام معامله باید پیروز سیاسی شویم و شما با حمایت خود میتوانید موجبات معامله را فراهم کنید. *زر به فروشنده که دادند و کبک به سلطان، سلطان تصمیمی برای کبک گرفت.* ضمن موافقت خریدار عزت و شرف، دیپلماتهای گزمه نام، چون زبان دنیا را بلد بودند سوار بر قالیچه سلیمان به کمین گاه پرواز و معامله را با عبور از خط قرمزها و قوانین و مقررات انجام دادند. *سلطان کبک را گرفت و تیغی بر گردن آن نهاد و سرش را جدا کرد.* پس از معامله؛ شاه سلطان که به خواسته خود رسید معامله را فسخ و قولنامه را پاره و امیدهای گزمه نامها هم ناامید شد. *فروشنده کبک، ناباوارنه پرسید سلطان!! چرا کبک لنگ را سر بریدید؟!* *سلطان گفت هرکس ملت و قوم خود را بفروشد باید سرش جدا شود!!.* خلاصه اینکه در آن کشور که فرسنگها دورتر از ایران میباشد، این حکایت شده درس عبرتی برای مردمش که من بعد در *دام تَکرار فریبکاران وطن فروش* نیفتند. * 1399.9.29 سیروس سجادیان*
|