یکشنبه 23 آذر 1404
10 : 58
14 / 12 / 2025
یاداشت ها  >  دل نوشته های یک خبرنگار
شنبه 7 مرداد 1396 10 : 12 تعداد بازدید ها : 23 کد خبر : 11128
به اشتراک گذاری
یاداشت
4

دل نوشته های یک خبرنگار

من هیچ گناهی را بزرگتر از این نمی شناسم که بی گناهان را به نام خدا زیر فشار قرار دهند، به میهمانی افکار من خوش آمدید. (خبرنگار)

نمی دونم از کجا باید بگم. اوایلی که اومده بودید فارس به خاطر اینکه مدام در تقابل با من بودید منم با لجبازی ها سعی میکردم کاری کنم که به من امر و نهی نکنید زیرا معتقد بودم که من سرباز زیر دست شما نیستم و یک خبرنگار مستقلم که کسی نباید به من امر و نهی کنه. بخاطر همین هر خبری که می خواستم از هر طریقی که می تونستم می گرفتم تا به شما بگم نمی تونید منو مجبور کنید کاری که شما می خواین بکنم.

روزها همین جور می گذشت و من هر روز با شما یه قصه جدید داشتم .زنگ می زدید روزنامه و شکایت منو می کردید حتی گفته بودید واسم خبرم نفرستن منم برای لجبازی خبرای استانهای هرمزگان و بوشهر را بر میداشتم و به بهترین شکل کار می کردم تا شما واکنش نشون بدید.

چه زجرآور و تلخ است هر روزی که لحظه شماری می کردم تا شما نشست خبری بگذارید و بیام تمام مطالب یا به قول خودم سوتی هایی که از پلیس تو یه هفته جمع کرده بودم را به شما بگم و با شما بحث کنم.

هر روز می گذشت و من از اینکه شما شکایتم را می کردید و حتی دعواهاتون لذت می بردم چون فکر می کردم دیگه مثل یک سرباز زیر دست با من رفتار نمی کنید. اما هیچ وقت اجازه نمی دادم کسی در موردتون جلوی من انتقاد و حتی اظهار نظر کنه.

هر روز می گذشت و من از کرده خود پشیمان می شدم چرا که می دیدم که شما چطور زحمت می کشید دیگه از اون زمان سعی کردم به جای در تقابل بودن با شما در تعامل باشم شما هم می دونستید که من اخلاقم اینطوره و با من کنار اومدید.

دیدم چطور یه تنه جلوی همه ایستادید و نگذاشتید مردم با اجرای طرح ترافیک اذیت بشن. دیدم که چطور ناراحت بودید از رها بودن معتادان چقدر فریاد زدید در مورد منقلخانه ها. دیدم که چطور در مورد هر خیابان و گره ترافیکی گفتیم بدون کوچکترین واکنشی با ما همراه شدید و یکی یکی گره ها را باز کردید الان همه خیابانهای شیراز عذابم میده از چمران که رد می شم یاد اون روزی می افتم که تو گرما بعد از این همه پاسخگویی به مردم با ما اومدید.

خیابان زند و قفس می دونستید با این نرده ها و همه کاری کردید تا نرده ها جمع بشن اما واسه من الان خیابان زند قفس هست. اونم چه قفسی کاش می شد هر روز مجبور نباشم از اونجا رد بشم.

تو روزنامه می گفتن اگر می خواین صداشو در بیارید در مورد پلیس بگید. راست می گفتن اجازه نمی دادم کسی در مورد شما حرف بزنه می گفتم شما نمی دونید که سردار چه جور کار می کنه و متوجه نمی شید من چی می گم اوناهم دیدن من ناراحت می شم و تمام قد دفاع می کنم دیگه چیزی نمی گفتن.

هیچ کس نمی دونه من چه حالی دارم الان همش به خودم می گم صبور باش. من می دونم که شما چکار کردید و چه کشیدید. حالا عذاب می کشم از اینکه چرا اذیتتون می کردم اوایل.

چرا در مورد طرح ترافیک من مطلب زدم و باعث شدم با این آدمای رذل درگیر بشید. واقعا دارم به جای نفس درد می کشم. همه جای شهر یه یادگاری از شما هست از جمع آوری نرده گرفته تا ...

هیچ کس نمی دونه چی می کشم. خسته هستم خیلی زیاد. نمی تونم کسی به غیر از شمارو تو ستاد فرماندهی ببینم. اصلا نمی دونم اگر دوشنبه تودیع و معارفه بود چه جور بیام. هر جا می رم یه روز با شما رفتم ناخودآگاه می ریزم بهم.

من می دونم که چقدر زحمت کشیدید. شما شدید یه اسطوره واسه همه، من، مردم.

اونا هم نتونستن تحمل کنن. چون احساس خطر کردن از بابت شما. اما من می دونم که این جور نمی مونه.

واستون نوشتم که اعتراف کنم به کارایی که کردم تا شاید آروم بشم و من را ببخشید به خاطره اون اوایلی که اذیتتون کردم. الان منم مثه یه متهم البته مقاوم تر، بعد از سه سال اعتراف کردم. واسم دعا کنید که تحمل کنم. می دونید یه بغض عجیبی دارم و دلگیرم از همه آدمایی که شما واسشون هیچی کم نذاشتید. ببخشید وقتتون گرفتم. اگر دوشنبه دیدید نیستم ناراحت نشید چون نتونستم با خودم کنار بیام.

به خاطر اذیتامم ببخشید منو. ناراحتم چون تنها حامی رسانه دیگه نیست. ناراحتم چون تا می خواستم حرف بزنم می دونستید چی می خوام بگم. ناراحتم که دیگه کسی مثه شما نمی تونه منو تحمل کنه. ناراحتم چون می دونم چی شد و  قلم منم دیگه جوهرش تمام شده. می خوام از حوادثم بیام بیرون.

آدمیست دیگر یک روز حوصله هیچ چیز را ندارد /  دوست دارد بردارد خودش را بریزد دور

ارسال نظر
نام
آدرس ایمیل
دیدگاه :