پنج شنبه 1 آذر 1403
13 : 0
21 / 11 / 2024
امنیت اجتماعی  >  بیاد سردار شهید، حاج سیدمحمد کشاورز فرمانده حفاظت اطلاعات مرودشت.
شنبه 10 مهر 1400 03 : 12 تعداد بازدید ها : 3890 کد خبر : 10006
به اشتراک گذاری
یادی از شهدا
4.5

بیاد سردار شهید، حاج سیدمحمد کشاورز فرمانده حفاظت اطلاعات مرودشت.

در هنرستان همه رقم هنرجو و معلم از حزب الهی ها گرفته تا کمونیستها، پیکاریها،انجمن حجتیه، فدائیان خلق و منافین خلق و... فعال بودند.

سیروس سجادیان: سال 1359 در هنرستان فنی ولی عصر(عج) مرودشت با او آشنا شدم، از فعالان گروه مقاومت مسجد ولی عصر(عج) بود. با هم به عضویت بسیج سپاه مرودشت درآمدیم. در هنرستان همه رقم هنرجو و معلم از حزب الهی ها گرفته تا کمونیستها، پیکاریها،انجمن حجتیه، فدائیان خلق و منافین خلق و... فعال بودند. با هم در برابر تحمیل نظرات آنها استوار و ثابت قدم ماندیم. با یک دوچرخه با هم به هنرستان میرفتیم. درکارگاه هنرستان ابزار فنی زیادی در اختیار داشتیم. تصمیم گرفت که ابزار بخریم و اسلحه دستی و بی سیم با موج اف ام و رادیو درست کنیم، موفق هم شدیم. من مستاجر بودم لکن به منزلشان تردد داشتم. خدا رحمت کند پدر بزرگوارش را که با سن و سال بالایی که داشت، بسیجی و رزمنده بود، روحش شاد، از بنده ی مزاحم همیشه با لبخند و خوشرویی استقبال میکرد. طوری شده بود که خودم را عضو خانواده آنها میدانستم و انها هم تقریبا پذیرفته بودند و تا بحال هم مادر شهید را مادر صدا میزنم و مانند مادرم دوستش دارم.

پس از یکی دو بار اعزام به جبهه و هر بار مجروح شدن، تصمیم گرفت که به عضویت کمیته انقلاب اسلامی در آید، در خرداد62 به استخدام کمیته انقلاب اسلامی استان فارس درآمد. من هم چون دو درس تجدید شده بودم پس از قبولی در امتحانات شهریور به استخدام کمیته در آمدم و با هم در معاونت عملیات کمیته مشغول کار شدیم.

بهمن 62 تصمیم گرفتیم از طریق بسیج به جبهه برویم، فرمانده وقت کمیته استان حاج آقا تهرانی موافقت کردند از طریق بسیج اعزام شویم، همراه با 5 نفر از پاسداران کمیته که بچه ی مرودشت بودند به لشکر 19 فجر معرفی و به جبهه اعزام شدیم، در اسفند 62 در عملیات خیبر سید مجروح شد. پس از مدتی سید به لشکر 28 روح الله اعزام و در جبهه شرکت کردند. پس از برگشت از جبهه ایشان در عملیات استان و کمیته مرودشت و من هم در کمیته کامفیروز و فیروزآباد مشغول شدم و تا سال 1370 ارتباطمان کمتر شد اما دلهایمان همیشه با هم بود تا اینکه ادغام نامیمون ژاندارمری،شهربانی،پلیس قضایی و کمیته انقلاب اسلامی انجام شد. در بدو ادغام با هم جذب حفاظت اطلاعات شدیم ایشان پس از چند ماه به سمت فرمانده حفاظت اطلاعات مرودشت منصوب و بنده هم در معاونت عملیات استان مشغول شدم. با هم ارتباط کاری زیاد داشتیم.

در سالهای اولیه ادغام جرایم مهمه ی زیادی در استان رخ میداد، من هم به سبب مسئولیتم، جرایم مهمه را پیگیری میکردم.

یک باند سرقت مسلحانه در شهرستانهای مرودشت، فیروزآباد، جهرم، کوار و خفر ناامنی های شدیدی را ایجاد کرده بودند،

آخرین سرقت مسلحانه اشرار توام با آزار و اذیت در اواخر شهریور 72 و در حوزه سعادت شهر فعلی بود، با سید تماس گرفتم، گفتم جریان چیست چرا این همه ناامنی؟! با بغض و نگرانی گفت سرقت که میکنند هیچ، *بچه های بسیج را در گردنه خرسی به طرف احمدآباد دستگیر، حلب 5 کیلویی را پر از سنگ کرده و به گردن آنها آویزان کرده اند، تا دستگیرشان نکنم آرام نخواهم نشست.

 روز بعد ساعت 2 بامداد مرکز پیام اعلام کرد افراد مشکوکی در حوالی زرقان مشاهده شده اند، با سردار الهیار نژاد به آن حوالی رفتیم، به مقری رسیدیم که در آنجا مقداری نان تیری(محلی)، پنیر محلی و چند تیر فشنگ مشاهده کردیم. به سردار که بچه شیراز بود و من بچه مرودشت، گفتم این افراد باید از اهالی مرودشت و حومه باشند، هوا روشن شد و افراد در دماغه کوه زرقان (شاهزاده قاسم) از دور متوجه حضور ما شده بودند و ماهم بی خبر از آنان.

روز بعد ساعت 11 شب مرکز پیام اعلام کرد فردی همراه با یک قبضه اسلحه کمری در خیابان زند دستگیر و به کلانتری انتقال داده شده است. مشخصات سجلی او درخواست و به تشخیص هویت انتقال داده شد، پس از تشخیص هویت با سه نام و فامیلی مختلف، دارای سابقه از جمله سرقت مسلحانه بود، لکن بنا بدلایلی پس از تحمل مدتی زندان، آزاد شده بود. هویت اصلی وی مشخص و تحت نظر قرار گرقت.

ساعت 530 بامداد روز 1372.07.10 مرکز پیام اعلام درگیری مسلحانه در دهپیاله کرد، چگونگی را استعلام، گفتند اشرار با کارکنان انتظامی مرودشت درگیر میباشند، با سردار الهیارنژاد به محل درگیری رفتیم، معاون اطلاعات، یگان ویژه و عوامل کلانتری در محل حضور داشتند. از زنده یاد سرهنگ صباحت فرمانده انتظامی مرودشت چگونگی را پرسیدم، اعلام کردند ردّ اشرار را زده ایم و در این مکان هستند، درگیری مسلحانه آغاز، سید محمد مجروح و به بیمارستان انتقال داده شده است. یکی از همکاران حفاظت را به بیمارستان اعزام و اعلام کرد که سید شهید شده است. خیلی ناراحت شدم.

همچنان که تیراندازی از طرف مامورین ادامه داشت، از ارشد میدان برای حضور در عملیات و هدایت عملیات کسب اجازه کردم، بنا به دستور سردار ابوالفتحی فرمانده انتظامی استان که خارج از مرکز استان بودند مجوز صادر شد.

به پشت بام منزلی که میگفتند اشرار در آن هستند رفتم، آشپزخانه، حمام و سرویس بهداشتی که در ضلع جنوبی ساختمان بود را امن کردیم. قصد پرتاب گاز اشک آور به داخل منزل را داشتم که با شنیدن صدای یک زن، هرگونه  اقدامی را متوقف کردم. *شیشه پاسیون را شکستم، با آن خانم صحبت کردم، گفت تیراندازی نکنید، همه کشته شدند، فقط من و دو خانم دیگر و دو فرزند خردسال، یک پسر 14 ساله و یک آقای دیگری در منزل هستیم. خواسته شد از اتاقها خارج و داخل حیاط بایستند. همه بیرون آمدند، با تامین و مراقبت لازم، محل پاکسازی و در حالی که سه جنازه در ضلع شمالی حیاط و درب راهرو افتاده بود چندین قبضه اسلحه کلاش و...نیز کشف گردید.

از خانم چگونگی را سئوال کردم او گفت: من مادر دو نفر از کشته شدگان هستم، دیشب آمدم منزل فرزندم و دوستانش هم بودند. شب را خوابیدیم، سحرگاه به طرف منزل تیراندازی شد. فرزندانم هم تیراندازی کردند. جوانی وارد حیاط شد، فرزندانم از پنجره اتاق به طرف او تیراندازی کردند، او پناه گرفت، فرزندانم به طرف او تیراندازی و به داخل حیاط رفتند، اما آن جوان هم تیراندازی کرد و فرزندانم کشته شدند. آن جوان وارد راهرو منزل شد، یکی از دوستانِ فرزندم به طرف او شلیک کرد، تیر به بازوی چپش خورد، آن جوان او را هم از پای درآورد. از بازوی جوان خون زیادی میرفت و ناله میکرد، دگر دوست فرزندم بنام حبیب و ما هم از ترس در انتهای اتاق آخر بودیم و او را میدیدیم اما نمیتوانستیم به او کمک کنیم. پس از یک ساعت خون ریزی چون هیچ صدای تیراندازی از داخل شنیده نشد او از درب حیاط خارج و دیگر خبری از او ندارم.

 شهید کشاورز به سبب اصابت تیر بر بازوی چپ و عبور گلوله از روی سینه اش، خون وارد قلبش شده بود و جان را به جان آفرین تسلیم کرده بود.  شهیدی که همیشه عاشق خدمت به مردم بود، دلش برای مردم می تپید، او فردی پاک، صادق، شجاع، مومن و متدین بود.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد.1400.07.10  

ارسال نظر
نام
آدرس ایمیل
دیدگاه :